خاطره های قاصدکی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید ابراهیم شادمهر
تاریخ شهادت:1365/4/12
مادر شهید ابراهیم شادمهر:
اول خدا دوم خدا سوم دوازده امام
شهیدم که واسش زن گرفتم می خواست بره جبهه زنش گفت: ابراهیم من و می خوای بزاری جای غریب کجا بری ؟گفت خدا داری چه غم داری!
گفت این ها که می رن مگه زن و بچه ندارن!؟
من شما رو به خدا می سپارم.
من رفتم دویدم جلوی ابراهیم و گفتم: پسرجان شما بری من زن و بچه ات را چکار کنم ؟ دوباره گفت اول خدا، دوم خدا ،سوم امام رضا(ع).
وقتی که می خواست بره جبهه از زیر قران ردش کردیم ولی اصلا برنگشت و ما رو نگاه نکرد !!
گفتم مادرجان برگرد یک نگاهی بکن؛ گفت: مادر من نگاه نکنم،روحیه ام را عوض نمی کنم.
تلویزیون اعلام کرد که فردا 6شهید میارن .3پسر من هم جبهه بودن: غلامعلی، ابراهیم و اسماعیل.
پدرم گفت: فرداکه می خوای بری تشییع جنازه شهید وقتی دیدی مادرشهیدی که زیر بغلهایش را گرفته اند برو و پیشانی مادر شهید را ببوس که حاجتت روا می شه.
دیدم مادری پشت جنازه شهید داره میاد و میگه:
عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، امام هشتم ما صاحب عزاست امروز.
اصغرم وای ..اکبرم وای.
من رفتم و پیشانی مادر شهید را بوس کردم و همون جا یاد حرف پدرم افتادم . گفتم حسین جان من 3تا پسر فرستادم جبهه هر کدومش رو قبول می کنی قبول کن.
شب برگشتیم خانه. شیطان من و وسوسه کرد که بگم: خدایا اونا که زن دارن شهید نکن!
که پدرم آمد و گفت لعنت بفرست بر شیطان.همون ساعت که پیشانی مادر شهید را بوسیدی نوشته شد بر نامه اعمالت،تو نمی تونی خط بزنی.
3روز نگذشت که خبر شهادتش را آوردند.