بدنبال جواب ، سوالات خود باشیم...

بنام خدا


سخنران:آقای لایقییان


موضوع: در دنیا کشتی بی هدف نباشیم.



خداوند سعادت آدمی را در گرو چنگ زدن به ریسمان الهی قرار داده


است ،اما باید راهنمایی باشد که ما را در مسیر درست رهنمود کند.و آن جز


قرآن و عترت پیامبر ص نیست.در زیارت عاشورا میخوانیم که خدایا ..


1-رزق مرا شناخت آنان ( معصومین ع) قرار ده.


2- با دوستانی که در راه شمایندآشنا شوم


3-و از دشمنان شما بیزار باشم.



وقتی که همه این خصوصیات را داشته باشیم ،لایق آن میشویم که با معصومین در

دنیا و آخرت همراه شویم، و برای همراهی آنان ( معصومین ع) باید آنها را شناخت و

برای شناخت آنان یک اولیه لازم است و آن این است که ما بدنبال سوالات خود باشیم

و جواب آنان را پیدا کنیم .وقتی چراهای خود را پیدا کردیم ،آنگاه می توانیم با هر

چگونه ای زندگی کنیم.


هرکسی که بدنبال سوالات زندگی خود باشد ، دیگر دچار ابهام نمیشود .


مثل اینکه ،چرا من میخواهم در مسیر شهدا باشم؟

وقتی به جواب رسیدم ، میتوانم راه هایی را پیدا کنم که یاد و نام شهدا را در جامعه

زنده کنم.



در دنیا کشتی بی هدف نباش ، زیرا طوفان ها تو را به شرق و غرب میبرد.


نردبانی از مسجد تا عرش خدا...

بنام خدا


شهید:سید محمد قدمگاهی


محل شهادت :اهواز


تاریخ شهادت:59/10/29


مزار:حرم مطهر امام رضاع



شهید در کلام هسرشان:


من و سید محمد مدت دو سال با هم زندگی کردیم ،ایشان اخلاق خوبی داشتند و بسیار وفادار بودند و میگفتند :من همیشه پشت شما ایستاده ام.

اوایل جنگ بود که رفت جبهه و همان بار اول هم شهید شدند.ویزگی خوب ایشان این بود که نماز را در مسجد و به جماعت میخوانند و بسیار اهل دعا و تلاوت قرآن بودند،قرآن را بعد از نماز صبح تلاوت میکردند.ایشان جبهه حق و باطل را میدانستند ،چون وقتی سرباز ارتش شاه بودند از آنجا بیرون آمدند و میگفتند نمیخواهم در ارتش طاغوت باشم و هنگام انقلاب وارد ارتش انقلاب اسلامی شدند.



عنایت شهید به همسرشان:


وقتی بیمار شده بودم ،سید محمد به خواب اقوام رفته و ازآنان خواسته بودند که برای من دعا کنند ،و من شفا یافتم.سید در همه ی کارها به ائمه اطهار توسل میکردند و بسیار به امام حسین ع و فاطمه الزهر س توسل میکردند.



ای خدای مهربان،


من که راه آسمان را نمیدانم! توکه میدانی ، مرا ببر تا عرش....


انقلاب و ریشه پیروزی...

موضوع بحث  : پرداخت به انقلاب و ریشه های آن و چگونگی به وجود آمدن این شیوه های تبلیغی


برای بسیاری از روایات غیبی ما تا وقتی که خودمان لمس نکیم روایت بر جانمان نمی شیند مگر این که ما خودمان روایات را لمس کنیم و به شیره جانمان بنشیند

خداوند در هر زمانی قبله ای را می فرستد برای این که وجود آن افراد حجت باشد برای ما برای شناخت خداوند


سخن امام علی (ع) : هر کس رابطه اش را با خدا اصلاح کند خدا رابطه او را با مردم درست می کند

ریشه انقلاب اسلامی در اصلی ترین کار امام هویداست 

 آن ریشه ها در صفات نیک و مثبت امام ( ره ) بوده است


نقطه کانونی شخصیت امام : امام رابطه اش را با خدا درست کرده بود یعنی امام ( ره ) اعتقاد داشت به خدایی که هست و او را می بیند


اگر با خود خدا زندگی کردی آن موقع است که قدرت خدای متعال را می بینی

زمانی که با مقام ، پول ، زیبایی ، ... خدا را بشناسی آن شناخت ، شناخت حقیقی نیست

پیروزی انقلاب اسلامی با کمترین امکانات واضح است نمونه آن کربلای 5 است


پایه و اساس پیروزی انقلاب اسلامی : شناخت و پی بردن به حقیقت خداست

سخن قرآن : هر کس به فکر آخرتش بود خدا دنیا را برای او درست می کند

سخن امام ( ره ) به دشمنان اسلام : ملتی که روزه دارد و روزه گیری در صلف او از شمر علی تابیده و تا امروز بوده است را از عصر اقتصادی نترسانید


سخن امام ( ره ) : کسانی تا آخر خط با ما می مانند که طعم فقر را چشیده باشند


پیروزی انقلاب اسلامی وحدت تمام اقشار بوده است


سخنران : آقای یوسفی 

تاریخ : 92/11/17

خدانجاتش داد


چندجمله از مادر شهید بهزاد احدیان


17ساله و پسربزرگم بود . گفت می خوام برم جبهه ، کتاباش و برداشت و رفت همونجا درسم می خوند .

بیسیمچی بود بار اول رفت کردستان یه هفته تو خط مقدم بود اونقدر پوتینهاش و درنیاورده بود تو این یه هفته پاهاش همه تاول زده بود . بار دوم ترکش به پاش خورده بود ،می دیدم میره تو اتاق و طول میکشه تا بیاد بیرون اتفاقی رفتم تواتاقش دیدم پاش و میبنده گفتم چی شده گفت چیزی نیست یه خراش برداشته . بعدا پسرعمه اش گفت ترکش خورده به پاش . هنوز خوب نشده بود که برای بار سوم رفت واین آخرین بارش بود .

با5نفراز دوستاش رفته بود شلمچه ، تو کربلای4مفقودالاثر شد و3سال بعد جنازه اش رو آوردن (صحن آزادی)

گمنامی رو دوست داشت خیلی مهربون بود به اقوام سرزدن رو خیلی بیشتر از تفریح دوست داشت . تو بچگی سه بار از خطرهای مهلک خدانجاتش داد . نجاتش داد که بعدا جوری ببرتش که دوست داره .



بخشی از دستنوشتهای علیرضامهدوی


بهزاد را می گویم همان جوان خنده رو و کم حرف در مکانهای بیگانه کم حرف می زد ولی در میدان عمل جلودار بود گفتند مسئول انجمن شده ای گفت لیاقتش را ندارم به او تحمیل کردند در اندک زمانی صلابتش را به اثبات رساند.

به یک باره از میان همه چیز خود را رهانید وظواهر دنیا را که بخوبی از آن برخوردار بود به تمسخر گرفت و غلطیدن در خاک و خون را به نشستن برمبلها و فرش ها ترجیح داد

کلاه مشکی طلبگی را از قم خرید ونسبت به این کارش عجیب خوشحال بود این کارش مظهری از بریدن از زندگیهای تمام عیار بود.

درخواب صحبت می کرد یک شب به او گفتم چرا در خواب می گفتی به فاطمة وابیها وبعلها وبنیها ... جوابم را نمی داد و همواره طفره می رفت ولی این زمان جواب سوالم را گرفتم که فرمانده اش گفت :

آخرین کلام بهزاد یازهرا  بود


1392/11/17منزل شهید بهزاداحدیان (از سری خاطره های قاصدکی)