سخنراني روز دهم محرم

حاج آقاي قرائي

كوفياني كه در جنگ شركت داشتند و پيروزي به ارمغان آورده بودند نعل اسبشان را بر در خانه مي زدند. اين نشانه اين بود كه مرد اين خانواده در جنگ با حسين(ع) شركت كرده است.

اين فرهنگ در زندگي ما اين شده كه نعل بر در خانه نصب مي كنيم و نمي دانيم كه معني اين كار چيست!؟

محضر حضرت امام بودم، آب خواستم. خادم امام آب آوردند؛ من به دوستانم آب تعارف كردم. خادم امام يك لبخندي زدند و گفتند: در نجف بوديم، يك نفر آب را تعارف كرد. امام فرمودند: حداقل مقدور سعي كنيد آب را تعارف نكنيد.

يك حكايت از امام : يزيد وقتي تشنه شد درخواست آب كرد و آب را به اهل بيت تعارف كرد تا به اهل بيت بگويد:" كه من آب داشتم ولي به شما اهل بيت ندادم!"

سعي كنيدآب را بين خودتان تعارف نكنيد!

اگرچشم سر را ببنديد و گوش و چشم دل را باز كنيد خواهيد شنید وديد ناله زينب را ،آتش زدن خيمه ها را و گريه كودكان را..

در اون منطقه اي كه خار مغيلان بدترين خارهاست( خار مغيلان يك زهر خاصي دارد) مگر دختر كوچولو و پاي نازكش چطور تحمل اين را دارد؛بچه ها شروع كردند به فرار كردن ، دامانشان آتش گرفته بود آتش شعله ور و ترس و وحشت بچه ها بيشتر شده .زينبي كه شلاق مي خورد و شلاق را بر خود ميخرد كه بر بدن نازدانه هاي حسين نخورد؛ خيمه هاي سوخته را مي بيني؛ دختران را مي بيني..

رقيه گوشواره اش حلقه اي بود. دست كشيد و حلقه را كشيد و گوشواره گوش را پاره كرد. رقيه فرياد زد عمه جان !زينب داغ دار نمي داند دنبال بچه هاباشد يا پرستاري از سجاد (ع)..

يك دل به سمت خيمه اي كه زين العابدين(ع) و يك دل به سمت بيابان و بچه ها و يك دل به سمت قتلگاه..

با همه فشارهايي كه مي آد با همه خانوميشون يزيد ملعون توي شام با تمسخر و لبخند گفت :زينب ديدي خدا با تو و برادرت چه كرد!!؟ حضرت زينب (س)گفت: "ما رايت الا جميلا.."

"ما جز زيبايي چيزي نديديم"

 آن چه در راه خدا دادي آن زيبايي را مي بيني كه خدا مي خواهد.

لشكر يزيد وقتي خوارج را به سمت شام آوردند خانم يزيد(هند)ملكه است و زن خليفه

به اين خانم گفتند كه خارجي ها را مي خواهند بياورند. گفت :كجاوه را بياوريد مي خواهم بروم آن ها را ببينم .رفت به سمت خارجي ها ،كنار محيط مناسبي نگه داشتند و دستور داد كه به اين خانم كه رد مي شد (اين خانم زينب است) گفت خانم شما خارجي ايد؟ منو مي شناسيد؟ گفت: بله. گفت: از كجاييد؟ گفت: مدينه .كدوم محله؟ گفت: بني هاشم

هند گفت ازخانم زينب(س) خبر داري ؟

هند كنيز خانه زينب بوده ولي حالا ملكه شده اما هم چنان عشقش به زينب هست. حضرت زينب گفت منو نمي شناسي!؟

هند گفت :نه .گفت: منم زينب؛ منم دختر علي ؛منم خواهر حسين(ع)!

هند چادرش را در آورد و سر زينب گذاشت .دوان دوان آمد كاخ يزيد؛ يزيد توي كاخ نشسته بود ؛ديد همسرش سر برهنه وارد كاخ شد.يزيد با همه پستي اش اما آمد و به هند گفت: چرا بي حجابي!؟ كو چادرت ؟هند گفت: يزيد تو به من غيرت مي كني ولي نسبت به فرزندان فاطمه بي غيرتي. اينجا بود كه يزيد دستور داد كه چادرها وحجاب هاي اهل حرم را برگردانند.

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون..