تکلف چون نباشدخو ش توان زیست     تعلق چون نباشدخوش توان مرد   

 

-به اش گفتم:عباس!چرااين قدراصرارداري لباس هاي رنگ ورورفته بپوشي؟

گفت:ولش كن.اصراركردم.كوتاه آمد.

آدم بايدغرورومنيت هاروكناربگذاره ونفسش روتنبيه كنه تابه رفاه وآسايش عادت نكنه.اينطوري نفس تزكيه ميشه.

هرچي تواين دنيابه آدم سخت بگذره،اون دنياراحت تره.تازه هرچي توسرهواي نفست بزني براي كاراي سخت تروبالاترهم آمادگيت بيشترمي شه.شهیدعباس بابایی

***

-واردخانه اش كه شدم بي اختيارگريه ام گرفت.

زندگي اش خيلي ساده بود.تمام زندگي اش خلاصه ميشددردوپتوكه يكي حكم زيراندازراداشت وديگري حكم روانداز.

انهاحتي دوتامتكانداشتندكه زيرسرشان بگذارند.آقاتقي به جاي متكاازاوركتش استفاده مي كردوخانمش هم ازچادرشواين همه زندگيش بود..

-ازهمان اول به همسرش مي گفت:كه مابراي رضاي خدازندگي مي كنيم.

زندگي ماباسايرين فرق دارد،درزندگي مانه خانه اي خواهي ديدنه ماشيني ونه حتي سفره عقدآنچناني.من مي

خواهم تونيزجهيزيه زيادي باخودنياوري.

براي من انسانيت وايمان مهم است.هدف خداست وبايددراه اوتلاش وكوشش كرد.ماباهمين مختصروسايلي كه داريم زندگي خواهيم كرد.شهید محمدتقي رضوي

***

-هرجاكه مي رفت خانواده اش رامي برد.وسايلشان يك وانت نمي شد.گوشه اتاق چندتاجعبه مهمات بودكه

 وسايلشان رامي گذاشتندتوي آنهاويك يخدان جاي يخچال.توي آن گرماي جنوب فقط يك پنكه داشتند.اتاق كارش ازاينم ساده تربود،مثل حجره دوران طلبگيش.كناراتاقش يك سنگرباگوني هاي شني درست كرده بود.مي

 گفت:"حفظ جان واجبه."شهیدعبدلله میثمی

                                                                                        ***

-من سربازارتش بودم،به خاطرعلاقه اي كه به بچه هاي سپاه داشتم ماموريت گرفتم بيايم تيپ امام جواد(ع)كه شهيدبرونسي فرمانه اش بود.وقتي واردپادكان شدم چندپاسدارداخل يك چادرنشسته بودند..رفتم سراغشان

وازهمان نفردم درپرسيدم من دنبال آقاي برونسي مي گردم.لبخندي زدوگفت:حالاسفره پهن است.بيانهاربخوربعدبرونسي روهم پيدامي كني.خلاصه نشستيم نهارخورديم.همان برادركه دم درنشسته بود وبه

نظرمي رسيدشهردارباشدسفره راجمع كردوظرف هاراشست وچادرراتمييزكردومن هم كه ديگرحوصله ام سرآمده بود درحالي كه به تيره چادرتكيه داشتم پرسيدم:پس آقاي برونسي كي مياد؟بازهم لبخندزدوگفت:برونسي

خودمن هستم.تااين حرف راگفت چهارتون بدنم لرزيد.بلندشدم واحترام نظامي گذاشتم .عذرخواهي كردم.شهيدبرونسي شروع كردبه خنديدن وگفت:"بشين بابا.اين كاراتوفازمانيست."همان جابه خودايشان گفتم:"تيپي كه فرمانده اش شماباشيدهيچكس نمي تواندمقابلش مقاومت كند."شهیدبرونسی

الهی سادگی وصفای شهداروزینت بخش زندگیهامون کن..شهیدان دعایمان کنیدشهیدوسعیدشویم..