پنج شنبه کی می آیی! تا بازقاصدکها از میان خطوط درهم روزها،آرام آرام بگذرند

وخودشان را به ریسمان زمانه بیاویزند تا باز با نغمه های دلنواز شهدا انس بگیرند

دستهایمان را در دستهای زمانه گذاشته تا شاید یک پنج شنبه دیگر مهمان

شهداشویم.


اما این دفعه با دفعه های قبلی فرق میکرد. فرقش در این بود که ما به خانه یه

شهید زنده رفته بودیم ،جانباز قربانی

یه فرق دیگه ای که این پنج شنبه با پنج شنبه های دیگه داشت این بود که سخنران

جلسه خود میزبان یعنی همین جانباز بود.

اگر چه به سختی صحبت میکرد. و ما به سختی حرفهایش را میشنیدیم و به علت

بیماری که داشت.نمیتوانست کمتر از پنج دقیقه حرف بزند.  اما چکیده ای از سخنانش

را مینو یسیم.

می گفت: آنجایی که بودند درگیری کمتر بود اما خطرات شیمیایی خیلی بالا بود . تو

جبهه که بود. توی همون منطقه ی شیمیایی یک سربازی را میبیند که ماسک ندارد.

ماسک خودشو به اون میده.همون جا بود که شیمیایی شدنش کلید خورد و تا آخر

زندگی اش برای همیشه و همیشه باهاش است و خواهد بود.

این بیماری خودش و در سال 78 نشان داد. ابتدا از کتفش شروع شد اما تا آن  موقع

هم خودجانباز قربانی نمیدانست که شیمیایی شده است. که بعد از مراجعه به

پزشک و نمونه برداری متوجه شیمیایی شدنش شد.

می گفت: از این وضعیت ناراحت نیستم اما گاهی ، ناخداگاه دلم میگیره، یاد خاطرات

گذشته می افتم و گریه میکنم.

چشمهایش رو به سقف بود و صحبت میکرد به اینجا که رسید  سکوت کرد

سکوتی طولانی.........................!!!!!

مداح جلسه که در آنجا حضور داشت گفت:

اگه بخواین ما را نصیحت کنید چه میگوئید؟؟؟؟؟

اگر چه نصیحت نکرد اما گفت خدا به همه شما توفیق بدهد من و خوشحال کردید.