واگويه هاي چشم به راهي

در نبودنت تنهايي تاريكي با من است ، موريانه هاي حقيري ستون هاي جهان را مي جوند و سلول هايم را ، و از جانم بالا مي

 روند . اما يادت كه شكوفه مي زند ، سلول هايم در ملكوت تو پرواز مي كنند و دلم " كبوتر خانه " تو مي شود . حالا تو در تمام

 من قدم مي زني ، مرا متصرف شده اي ، دلم اين " حسين آباد " تو ، " الله مدد " مي خواند و براي رسيدن به تو لحظه لحظه

پير مي شود و " ياهو " مي طلبد . در پي تو ، آرامشم را چون بادبادكي در مسير گردباد گم كرده ام . اي پيدا و اي شروع هر

آغاز ، و اي سرانجام هر پايان ، در كجاي زمين مي وزي كه تمام درختان به چهار جانب ، نمازت را قيام كرده و قامت بسته اند ؟

در كدامين آسماني ؟ در كدام قلب مي تپي كه تمام شاهرگ هاي حيات از تو ادامه مي يابند؟

به كدام قبله نمازم را بخوانم كه جانب تو نباشد!؟

كدام سنگ را عاشق شوم كه دل به تو نسپرده باشد؟

با كدام زبان تو را بستايم كه تا حال ، نام تو وردش نشده باشد ؟

در كدام بيابان بدوم ، بميرم كه ذكرت گلستانش نكرده باشد؟

كدام نوح است كه با ذكر تو طوفاني نشده باشد؟ و كدام اسماعيل سرگردان تاريخ است كه سر از تيغ تو برگردانده باشد؟

راستي گوسفند شدن كم آرزويي نيست وقتي اسماعيل نبايد قرباني شود . دوستت دارم و دلم براي تو گنجشكي است كه

پريدن را تجربه خواهد كرد. چشم ليلايي ات را با كدام نسيم به تقسيم ايستاده اي كه بيدها جنون تو را به ارمغان دارند؟

در نبودنت پرواز چلچله ها در شروع مانده است و سروها تا ركوع تو را مي خوانند و كم اند آناني كه در كمند تو نباشند.

اي پايان هر انتظار ، ديدارت را مشتاقم ، آن سان كه تمام پنجره ها پريده رنگ تواند و اگر تو نباشي ،‌هيچ

آسماني لايق پرواز وهيچ خاكي ارزش مَهر شدن ندارد ...

محمود اكرامي